خبرگزاری مهر؛ گروه فرهنگ و ادب_ زینب رازدشت: سکوت خاصی در محوطه معراج شهدا برقرار بود. گاهی صدای قار قار کلاغها سکوت جاری بر فضا را برهم میزد. مسئولان معراج منتظر خانواده و اقوام شهید جهادگر یحیی رستمی و دیگر مهمانان بودند.
پس از دقایقی انتظار، مهمانان یکی پس از دیگری از راه میرسیدند و توسط سربازان به داخل معراج راهنمایی میشدند. آنها هر یک وظایف خاصی داشتند. گروهی مسئول هماهنگی مهمانان به داخل معراج بودند و گروهی دیگر مسئول تدارکات برنامه. انگار همه دست به دست هم داده بودند تا مراسم با نظم درستی برگزار شود؛ اگرچه به قول خودشان تعدادی از همکاران معراج در کربلا بودند، اما همین تعداد باقی مانده دست از تلاش بر نمیداشتند.
صحنه حاضر به مانند یک فیلم بی صدایی بود که حرکت داشت اما صدایی وجود نداشت. سکوت دوباره به فضا بازگشت و شاید این بار سکوت فضا چند برابر شده بود. انگار هر کسی در حال خود بود و با حال و هوای دلش نجوا میکرد.
عقربه ساعت وقتی روی ساعت ۱۷ ایستاد، سکوت فضای محوطه معراج شهدا با ناله و شیون های خانواده شهید یحیی رستمی شکست. در بین جمعیت دختری نحیف را دیدم که به دلیل بی قراریهایش، پاهایش به زمین کشیده میشد، فریاد میزد «من بابام رو می خوام»؛ آنجا بود که متوجه شدم دختر شهید رستمی است. اقوام دستانش را گرفته بودند، تا زمین نخورد. حال مساعدی نداشت. اطرافیانش گفتند نامش زهرا است و ۱۴ سال بیشتر ندارد. دردانه پدرش بود و وابستگی شدیدی به پدرش داشت. دیدن چنین صحنهای بسیار غم انگیز بود، چه برسد به آنکه جلوتر بروم و با او قدری مصاحبه کنم.
آن طرف تر دو جوان را دیدم که دست در دست یکدیگر نشسته اند و به پهنای صورت گریه میکنند. گاهی محکم به سینه شأن میکوبند و ضجه میزنند. نام شأن مهدی و علی بود؛ دو فرزند پسر شهید رستمی. آنها به ترتیب ۲۶ ساله و ۲۲ بودند. مهدی حامل خبر شهادت پدرش به خانواده بود. این را در صحبتهایش متوجه شدم. دو برادر دست در دست و با همان حال پریشان به قسمت برادران معراج رفتند.
پشت سرشان رفتم تا اگر بتوانم در صورت آرام بودن شأن گفت و گویی با آنها داشته باشم. مهدی رستمی قدری آرام تر به نظر میرسید و سعی داشت اشکهایش را تا حدودی پنهان کند. وارد صحبت با او و برادرش علی رستمی شدم.
علی رستمی فرزند کوچکتر شهید گفت: در خانه بودیم که شبانه با ما تماس گرفتند و گفتند که پدرتان در سوریه طی حادثهای آسیب دیده است و فقط برایش دعا کنید. هر چقدر جریان را از آنها پرسیدیم، چیزی به ما نگفتند و تنها حرفی که به ما میزدند، این بود که تا فردا صبح صبر کنید و اگر خبری شد اطلاع میدهیم. ما ناچار شدیم تا فردا صبح صبر کنیم.
وی افزود: در زمان اعلام خبر شهادت به خانواده ام هیچکس در حال خودش نبود. من و مهدی بیشتر نگران خواهرمان زهرا بودیم.
فرزند کوچکتر شهید گفت: تقریباً دو هفته پیش بود که پدر برای مأموریت در امر سازندگی به سوریه رفت. هیچ وقت فکر نمیکردیم در این سری از رفتنش، خبری از بازگشت نباشد. او در سری آخر ما را نبوسید و گفت که برمی گردم و حالا او برگشت اما فقط پیکر بی جانش.
در ادامه مهدی رستمی فرزند ارشد شهید گفت: شب آن روزی که با خانه تماس گرفتند و اعلام کردند که پدر در حادثه آسیب دیده است، سرکار بودم. صبح فردای آن روز که به خانه آمدم، تماس گرفتند که پدر شهید شده است و فرزند ارشدش بیاید. بلافاصله رفتم و زمانی که برگشتم بسیار سخت بود چون رساندن خبر شهادت پدر کار آسانی نبود، به خصوص برای خواهرم که سن کمی دارد.
وی افزود: تمام سختیها را به جان خریدم و خبر شهادت را به اعضای خانواده ام رساندم.
فرزند ارشد شهید با صدای بغض کرده گفت: پدرم بسیار مظلوم بود و انصافاً شهادت حق او بود و خوشا به سعادتش. البته یکی از عموهایم لطفعلی رستمی در هشت سال دفاع مقدس شهید شده بود.
وی گفت: پدرم پشت و پناه من و خانواده ام بود و حالا بدون او زندگی برای مان بسیار سخت است.
ادامه صحبت برای هر دو فرزند پیش از وداع با پیکر بی جان پدرشان قدری سخت و غیرممکن شد. به همین دلیل مصاحبه را بیش از این ادامه ندادم.
معراج قدری شلوغ شده بود. برخیها تسبیح به دست ذکر میگفتند و عدهای هم مشغول نماز بودند. در میان مهمانان معراج اقوام شهید هم به چشم میخورد که مشغول آرام کردن دختر شهید بودند. دختری که ثانیهای دست از گریه کردن بر نمیداشت و اگر اینچنین ادامه میداد، دیگر جانی بر بدنش باقی نمیماند.
به گفته اقوام شهید، از نهم شهریور که خبر شهادت پدر به گوشش رسیده بود، اینچنین و مداوم بی تابی میکرد و ذرهای گریههایش بند نمیآمد. هیچکس حریف او و گریههایش نبود. نکته جالب شهید رستمی این بود که او در ۵ شهریور سال ۵۲ در میانه متولد شد و در ۹ شهریور در سوریه به شهادت رسید. یعنی در همان ماهی که متولد شد، در همان ماه هم به شهادت رسید.
چند دقیقهای بعد صدای ناله زنی به گوش رسید که به زبان ترکی قربان صدقه شهید میرفت. صدا کم کم به معراج نزدیک میشد. قدری گوشهایم را تیز کردم و متوجه شدم که همسر شهید است که وارد معراج میشود.
گوشه چادر را به دهان گرفته بود و پریشان حال وارد معراج شد. به هر سو میدوید و دنبال پیکر همسرش بود. تا اینکه به او خبر رساندند که قدری صبر کند تا فضا برای وداع خصوصی آماده شود. گوشهای نشست و با خود نوحهای از معروف ترین نوحههای سلیم مؤذن زاده مداح آذری زبان به نام وای عموغلی، جان عموغلی، جانیم سنه قوربان عموغلی زمزمه میکرد.
اطرافیانش میگفتند که نیره رستمی با همسرش پسرعمو، دخترعمو بودند و حالا که همسرش شهید شده است، او را عموغلی که در زبان فارسی به معنای پسرعمو است، خطاب میکند. رفتم کنارش نشستم، دستانش را گرفتم و با زبان ترکی دلداری اش دادم. نمی دانم چه شد که این زبان را برای شروع ارتباطم با همسر شهید انتخاب کردم.
رنگ به چهره نداشت، بی تاب بود و دائماً میگفت من با پسرعمویم خداحافظی نکردم، باید او را ببینم. باید با او خداحافظی کنم. مگر میشود او بدون خداحافظی برود…. دائماً اینها را میگفت و به زبان ترکی قربان حضرت ابوالفضل (ع)، حضرت زینب (س)، امام حسین (ع) و دردانه اش حضرت رقیه میرفت.
او همه نگاهش سمت بی تابی های دخترش بود. میگفت گریههای زهرا را که می بی نم جگرم می سوزد، بمیرم برای حضرت رقیه که از دوری پدرش چه کشید. رقیه که سه ساله بود آنطور برای دوری پدرش زجر کشید، دخترم که ۱۴ ساله است، چه میکشد؟ و دوباره شروع به بی تابی کرد… به صورت رنگ و رو پریده اش نگاه میکنم و از خدا طلب صبر میکنم. گاهی سوره والعصر را آرام برایش میخوانم تا قدری آرام شود.
او ادامه میدهد: خبر شهادت را پسر ارشدم دادند. سخت بود، آنقدر سخت که باورم نمیشد اما باید باور میکردم که همسر پهلوانم شهید شده است.
همسر شهید رستمی گفت: نزدیک به یکسالی میشد که همسرم به سوریه میرفت. در هر مرتبه رفتن میگفت از بچههای مان مراقبت کن. نزدیک به ۲۷ سال از زندگی مشترک مان میگذرد و در همه این سالها با محبت کنار هم زندگی کردیم، بدون ذرهای بی احترامی به یکدیگر. همیشه اهل قناعت بودیم.
صحبتهایش را دیگر نمیتواند ادامه دهد. یک چشمش به دختر است و چشم دیگرش به من. احساس کردم دیگر بیشتر از این نمیتوانم مزاحمش شوم. همانجا کنارش مینشینم تا لحظه وداع فرا برسد.
از من می پرسد، شما هم برای وداع می آیی؟ پاسخش دادم عموماً خانواده شهید باید اجازه ورود خبرنگار را به مراسم وداع خصوصی دهند. اگر شما اجازه دهید، چراکه نه. می آیم. دستانم را محکمتر از قبل گرفت و گفت: حتماً در این مراسم وداع خصوصی کنار من و خانواده ام باش.
وجه اشتراک هر دوی مان زبان ترکی بود. با همان زبان ترکی دلداری اش دادم. با همان حالت بغض کرده گفت که چند روزی است دخترم زهرا از شدت دلتنگی نمیتواند بخوابد و سراغ پدرش را میگیرد. دخترم تا پدرش را نبیند آرام نمیگیرد.
وی افزود: همسرم مهمان خانم حضرت زینب و دردانه آقا امام حسین (ع) شد. همسرم را قربانی حضرت ابوالفضل (ع) و امام حسین (ع) کردم. الهی که این قربانی از من و خانواده ام قبول باشد.
به گفته اقوامش او در این چند روز آنقدر زمزمه کنان بی تابی میکند که اشک چشمانش همراه با دهانش خشک شده است. همچنین پدر و مادر شهید رستمی سالیان سال است که فوت کرده اند و هم اکنون حال جسمانی پدر نیره رستمی که عموی شهید میشود، به دلیل کهولت سن خوب نیست و در بستر بیماری به سر میبرد. به همین دلیل کسی جرأت نکرده است تا خبر شهادت برادرزاده اش را به او بدهند. اگر از شهادت یحیی خبردار شود، حتماً دق میکند.
در ادامه زمزمههایش را به زبان ترکی از سر میدهد؛ “یا حسین؛ عمواوغلی لای لای؛ ننم گل سین یانیمدا اولسون؛ ننم لای لای ننم لای لای؛ حضرت ابوالفضل قربانی ام لای لای لای، حضرت امام حسین قربانی ام لای لای؛ لای لای ننم قوربان؛ پهلوان کیشیم قوربان؛ لای لای ددم قوربان…….
از مسئولان معراج شهدا به سمتش می آیند و او را به قسمت فضای مربوط به مراسم وداع خصوصی با پیکر شهید دعوت میکنند. پسرانش از سمت برادران معراج، کنار مادر و خواهرشان قرار میگیرند و همگی به همراه عمههای شأن به آنسوی معراج میروند. همزمان مداح برای حاضرین مجلس شروع به خواندن زیارت عاشورا میکند.
همسر شهید به همراه فرزندانش و خواهران همسرش دور پیکر شهید جمع میشوند. زهرا تا پیکر پدر را می بیند، نقش بر زمین میشود. پسران شهید به سینه میکوبند و ضجه میزنند. خواهران شهید حال خوشی ندارند و با زبان ترکی قربان صدقه پیکر بی جان برادر شهیدشان میروند. در این میان همسر شهید زینب وار و صبورانه به فرزندانش دلداری میدهد و سعی میکند آنها را آرام کند.
پس از وداع خصوصی خانواده با پیکر شهید یحیی رستمی، به سمت جمعیت بر میگردند و چند دقیقهای بعد با ذکر یا حسین پیکر را به سمت جمعیت میآورند تا اقوام، مهمانان و حاضران مراسم هم بتوانند با پیکر شهید وداع کنند.
مداح مراسم روضه حضرت رقیه را برای دختر شهید میخواند و سپس به روضه حضرت ابوالفضل میرسد. از آنجا که اقوام شهید، ترک زبان هستند، با مداح این روضه را زمزمه میکنند و در نهایت مداح روضه اش را به روضه امام حسین (ع) به اتمام میرساند.
در این میان همسر شهید مراقب فرزندانش به ویژه دختر بی تابش است گرچه زهرای ۱۴ ساله قدری با دیدن پیکر پدرش، از بی تابی هایش کم شده است، اما همچنان بی تابی میکند و حال و روز خوبی ندارد. لحظه وداع همیشه سختترین بخش چنین مراسمهایی است؛ چراکه پس از آن دیگر دیدار به قیامت میرسد. بی تابی های دختر ۱۴ ساله شهید همه حاضران را به یاد حضرت رقیه میانداخت که اینچنین بی تابی میکرد.
صدایی به گوش میرسید؛ «باجون سنه قوربان، یا زینب نه چکیب سن یا زینب، منه صبر ور یا زینب»؛ جلوتر میروم و متوجه حضور خواهر بزرگتر شهید یحیی رستمی میشوم؛ ملیحه رستمی یکی از خواهران بزرگتر شهید است؛ شهید رستمی علاوه بر ملیحه، سه خواهر دیگر دارد که ساکن شهرهای تبریز، قم و کرج هستند. شهید رستمی سه برادر داشت که یک برادرش در جنگ تحمیلی و دوران هشت سال دفاع مقدس شهید شده بود و دیگر برادرش هم در یک سانحه تصادف فوت کرد. او تنها یک برادر داشت که در این مراسم به قدری حالش بد بود که شرایط را برای مصاحبه مناسب ندیدم.
ملیحه رستمی خواهر بزرگتر شهید رستمی با اشاره به ویژگیهای شهید گفت: یحیی از همان دوران کودکی، بسیار مظلوم بود و همه تلاشش را میکرد تا کسی را اذیت نکند. بسیار حرف گوش کن پدر و مادرم بود. تا جایی که پدر و مادرم علاقه ویژه ای به او داشتند. خوشحالم که امروز آنها نیستند که اگر بودند، نمیتوانستند دوری اش را تحمل کنند.
وی افزود: یحیی بسیار اهل نماز اول وقت بود؛ در هر کاری که مشغول بود، صدای اذان را که میشنید، اول وضو میگرفت و نمازش را میخواند و سپس به ادامه کارش میپرداخت. همیشه دائم الوضو بود.
خواهر بزرگتر شهید رستمی گفت: بیست روز پیش بود که یحیی من را به همراه خانواده اش برای شام به منزلش دعوت کرد. انگار میدانست که این آخرین دیدار ماست. سری آخری که از سوریه آمده بود، به تک تک خواهرهایم در تبریز، قم و کرج سر زد. برایش الهام شده بود که خواهرها و برادرش را برای آخرین بار ملاقات کند. یحیی بسیار مهمان نواز بود و همیشه دوست داشت خانه اش پر مهمان باشد.
وی افزود: یحیی برای عروسهای مان مثل یک برادر بود. با وجود آنکه برادرمان نبود، اما برای عروسهای مان حق برادری را به جا میآورد و برای برادرزادههایم پدری میکرد. اخلاقش زبانزد فامیل بود، نه آنکه او امروز شهید شده باشد بگویم، شما میتوانید اخلاقش را از تک تک اقوام جویا شوید. او در اخلاق بی نظیر بود و اعتقاد داشت یک مسلمان و شیعه باید اخلاق محمدی داشته باشد. بسیار به این موارد پایبند بود.
خواهر شهید رستمی گفت: حلال و حرام آنقدر برایش مهم بود و اگر یک مرتبه غذایی به او میرسید که در حلال و حرام بودن آن شک داشت، هرگز لب به آن نمیزد. اعتقاد داشت که به هر قیمتی نباید نان را بدست آورد و باید تلاش کرد نان حلال به خانه آورد. امروز یحیی نتیجه کارهایش را دید. زندگی اش بر پایه اهل بیت (ع) بود و حالا در شب اربعین به دیدار سیدالشهدا آقا امام حسین (ع) میرود.
مراسم کم کم به پایان میرسد و مهمانان راهی میشوند و تک تک شأن با خانواده شهید روبوسی میکنند. از آنجا که مسئولان معراج شهدا به همسر شهید قول داده بودند که دقایقی تنها با همسرش وداع کند، راهی سمت پیکر شهید میشود تا برای آخرین بار با همسرش خداحافظی کند و به قول خودش حلالیت بگیرد.
معراج شهدا قدری آرام تر شد؛ صدای نالههای دختر شهید پس از مشاهده پیکر ضعیفتر شده بود و انگار قدری به یک آرامش خاصی رسیده بود. پسرانش دست در دست هم کنار هم نشسته بودند و حواس شأن به خواهرشان بود تا موقع بازگشت مادر، بی تابی نکند…
چراغهای معراج شهدا کم کم خاموش میشوند و چند چراغ ضعیف روشن است؛ نوری سبز رنگ فضای داخل معراج را پر کرده بود. فضا بیشتر شبیه شب اول قبرمان بود که یک لحظه چنین دعایی بر زبانم جاری میشود؛ الهی که در شب اول قبرمان امام حسین (ع) و اهل بیت (ع) با حضورشان فضا را قدری برای مان نورانی کنند و از وحشت شب اول قبرمان کم شود. الهی آمین
برای مشاهده گزارش تصویری از مراسم وداع با پیکر مطهر جهادگر شهید یحیی رستمی به این پیوند مراجعه کنید.