به گزارش خبرنگار مهر، کتاب «من سرگذشت یأسم و امید» نوشته واسلاو هاول، آریل دورفمن و نادژدا ماندلشتام به تازگی با ترجمه آزاده کامیار توسط نشر خوب منتشر و روانه بازار نشر شده است.
این کتاب مجموعهای از جستارهایی است که در کتابها و مجلههای مختلف به چاپ رسیده و پل روگات لوب آنها را در کتاب خود جمع آورده است. لوب کنشگر آمریکایی بیش از چهل سال از عمرش را صرف پژوهش کرد و درباره مسئولیت شهروندی تمام شهروندان زمین و اهمیت و توانمندسازی افراد نوشته، درباره اینکه چرا برخی عمرشان را صرف تعهدی اجتماعی میکنند و برخی از مسئولیت شهروندی خود گریزان اند. وی تلاش کرده است این کتاب آنتولوژی ای باشد در باب امید سیاسی.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
دستانشان به دستبند بود و باز انگشتانشان میرقصید. انگشتها به پرواز در میآمدند و کلمهها را نقش میزدند کلاهی کشیده بودند بر سر زندانیها، اما اگر سرشان را به عقب خم میکردند میتوانستند اندکی ببینند فقط اندکی آن هم پیش پایشان را. حرف زدن ممنوع بود، اما باز با دستانشان حرف میزدند. پینیو آنگرفلد الفبای انگشتان را یادم داد. خودش در زندان آن را بدون معلم آموخته بود. به من گفت: «بعضی از ما دست خط بدی داشتیم. بقیه استاد خط بودند.» رژیم دیکتاتور اروگوئه م یخواست همه تنها بمانند، هیچ کسی همراه نباشد. چه در زندانها، چه مدر خوابگاهها و چه در کل کشور برقراری ارتباط جرم بود.
بعضی زندانیها بیش از ده سال در سلولهایی هم اندازه تابوت دفن شده بودند و صدایی جز درنگ درنگ میلهها یا گرومب گرومب قدمها در راهروها به گوششان نخورده بود. فرناندس هوییدوبرو و مائوریسیو روسنکوف که چنین محکومیتی داشتند، زنده ماندند چون میتوانستند با ضربه به دیوار با هم حرف بزنند. ضربه به دیوار میزدند و از رویاها و خاطراتشان برای هم میگفتند، از عاشقیها و ناکامیهایشان. با هم حرف میزدند، یکدیگر را در آغوش میکشیدند، میجنگیدند با هم باورها و زیباییها، شکها و گناهها و پرسشهای بی پاسخ را در میان میگذاشتند.
صدای آدمی را نمیتوان خاموش کرد. صدا حقیقتی است. صدا زاده نیاز آدمی به گفتن است. دهان را که ببندند، دستها به سخن در می آیند یا چشمها یا روزنههای پوست یا هرچه. زیرا تک تک ما حرفی برای گفتن داریم، حرفی که سزاست دیگران بستایند یا ببخشایند.
این کتاب در ۱۱۰ صفحه، شمارگان هزار نسخه و قیمت ۸۴ هزار تومان عرضه شده است.