به گزارش خبرنگار مهر، کتاب «دو آدمکش: ویلیام باروز و حسن صباح» نوشته الیور هریس و فرید قدمی به تازگی توسط انتشارات مولوکو در آلمان منتشر و روانه بازار نشر شده است.
ویلیام اس. باروز (۱۹۱۴-۱۹۹۷)، نویسنده امریکایی، که به پدر جنبش ضدفرهنگ آمریکا مشهور است و او را یکی از جنجالیترین نویسندگان ادبیات مدرن میدانند، در نامههایش از «دِینِ عظیم خود به اسلام» سخن گفته است، با اشاره به اینکه اسلام را «از طریق فرآیند اُسمزی جذب کرده.» اما چه ارتباطی میان ویلیام باروز و اسلام وجود داشت؟
ممکن است برخی خوانندگان این ارتباط را به اقامتهای طولانی باروز در طنجه مراکش نسبت بدهند، شهری که بخشهای مهمی از رمان جنجالی «ناهار لخت» در آن نوشته شد، اما یک نام بیشتر از هر چیز میتواند ارتباط میان باروز و اسلام را روشن کند: حسن صباح؛ نامی که مکرراً در آثار باروز تکرار میشود و حتی باروز خود را حسنِ صباحِ ادبیات آمریکا میدانست.
حسن صباح (۱۰۵۰-۱۱۲۴) نامی است که به اسطوره گره خورده و حتی بازیهای ویدئویی مرتبط با او و پیرواناش که به حشاشین (Assassins) مشهورند، به یکی از بازیهای محبوب ویدئویی بدل شده است. اما او که بود؟ ایرانیِ مسلمانی که مؤسس فرقه شیعه نزاری بود و در دوران امپراطوری سلجوقیان قلعهای را در کوهستان الموت در شمال ایران تصرف کرد و از آنجایی که قدرت نظامی کافی برای جنگ با دولت سلجوقی نداشت، به ترور چهرههای کلیدی خلافت اسلامی و ترکان سلجوقی پرداخت و بهزودی نامش در تمام جهان پیچید. پس از وفات پیامبر اسلام که مسلمانان به دو گروه عمده سنی و شیعه تقسیم شدند، فرقه شیعه خود نیز در طول تاریخ دچار انشعاباتی شد، از جمله شیعه اسماعیلیه و شیعه دوازده امامی. اسماعیلیان بر این اعتقادند که پس از مرگ امام جعفر صادق (ع) پسرش اسماعیل جانشین او بوده، اما شیعیان دوازده امامی موسی کاظم را امام بعدی خود میدانند. اما پس از مرگ خلیفه المستنصربالله، خلیفه فاطمی، اسماعیلیان نیز بر سر جانشینی او متفرق می-شوند: گروهی به امامت مستعلی معتقدند و گروهی به جانشینی نزار، که رهبر این گروه حسن صباح است که پس از مرگ خلیفه المستنصربالله فرقه اسماعیلی نزاری را در ایران بنیان میگذارد.
اما ویلیام باروز که بود؟ بزرگترین رقیب مارکی دو ساد در بدنامی میان خیل نویسندگان؟ تبهکار و قاتلی که همسرش را در مکزیک کشت و به مراکش گریخت؟ یا آنگونه که نورمن میلر او را میخواند، نابغهای در ادبیات؟ یا نویسندهای جنجالی که دامنه تأثیرش از ادبیات گذشت و همانطور که بر نویسندگانی همچون جِی. جی. بالارد و کتی اکر تأثیر گذاشت، منبع الهامی برای فیلسوفانی نظیر میشل فوکو و ژیل دُلوز، آوازهخوانانی همچون پتی اسمیت و کرت کوبین، فیلمسازهایی همچون دیوید کراننبرگ و گاس ون سان، و موزیسینهایی همچون فیلیپ گلس و جان کیج نیز شد؟ نویسندهای که شاید بدنامترین نویسنده امریکایی تاریخ باشد، چه چیز را از حسن صباح و اسلام آموخته است؟ این سوالی است که اُلیور هریس و فرید قدمی در کتاب مشترک شأن «دو آدمکش: ویلیام باروز / حسن صباح» (Two Assassins: William Burroughs / Hassan Sabbah)، که به تازگی توسط انتشارات مولوکو Moloko در آلمان به زبان انگلیسی در ۳۶۰ صفحه و بهای ۲۴ یوروی منتشر شده، به پاسخ آن پرداخته اند.
نخست کمی بیشتر ویلیام باروز را بشناسیم: نام او در کنار جیمز جویس و دی. اچ. لارنس به عنوان غولهای جنجالی ادبیات مدرن انگلیسی زبان میآید، اما او پدر جنبش ضدفرهنگ در آمریکا نیز شناخته میشود: جنبشی که با شورش می ۱۹۶۸ دانشجویان در آمریکا و بعدتر در فرانسه به اوج خود رسید و بسیاری گسترش آزادیهای مدنی در اروپا و آمریکا را محصول آن جنبش میدانند. اما نام باروز بیشتر از همه در کنار دو شاعر و نویسنده دیگر امریکایی میآید: آلن گینزبرگ و جک کروآک. این سه نفر مثلث نسل بیت (Beat Generation) را تشکیل میدهند. واژهی «بیت» را کروآک برای نخستینبار در اشاره به دوستان همنسلش که شیوهی زیستنی یکسره نامتعارف را برگزیده بودند و در خیابانها و جادهها پی خوشگذرانی خودشان بودند، به کار برد؛ اما پس از انتشار «در جاده» (On The Road)، رمان جنجالی کروآک، این واژه دیگر به نام جاودانهی نسلی بدل شد که با آثار رادیکال و نامتعارفشان تحولی بزرگ در ادبیات آمریکا و جهان پدید آوردند. ویلیام باروز در کنار جک کروآک و آلن گینزبرگ مثلث نسل بیت را تشکیل میدهد؛ نسلی که، گذشته از دستاورد عظیم ادبیاش، دستکم برای دو دهه تأثیر بسیاری بر فضای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی آمریکا و حتی اروپا گذاشت. ویلیام باروز با رمان شگفتآورش «ناهار لخت» و آلن گینزبرگ با شعر شاهکار بلندش «زوزه» (Howl) به همان شهرت و اعتباری رسیدند که کروآک با انتشار رمان «در جاده» بهش رسید.
ویلیام باروز که اغلب عمرش را به مواد مخدر اعتیاد داشت، در سپتامبر ۱۹۵۱ در مهمانیای در مکزیکوسیتی روی سر همسرش، جون وُلمر (Joan Vollmer)، لیوانی میگذارد و میگوید: «حالا وقتِ بازی ویلیام تلِ ماست.» اگرچه باروز از کودکی تیرانداز ماهری بود، آنها هیچوقت ویلیام تِل بازی نکرده بودند، بازی خطرناکی که در آن جانِ عزیزی به خطر میافتد تا مهارتِ تیرانداز آشکار شود. باروز شلیک میکند، اما تیرش نه به لیوان که به سر همسرش میخورد. جون وُلمر بیستوهشت ساله میمیرد. باروز دستگیر و به قید وثیقه آزاد میشود. گویا در بازجوییهای اولیه به بازی ویلیام تِل اعتراف میکند، اما بعد به توصیه وکیلاش اظهارات اولیهاش را رد میکند و میگوید هنگام تمیز کردنِ تفنگ گلولهای از آن در رفته و به سر جون خورده است. وکیلِ باروز اما خودش هم در سانحهای به جوانی صاحبنام شلیک میکند و جوان میمیرد. پس از آن سانحه، وکیل باروز از کشور میگریزد و باروز هم از پی آن به طنجهی مراکش فرار میکند. طنجه نقطه آغاز آشنایی باروز با اسلام، ایران و حسن صباح است.
زمانی که باروز وارد طنجهی مراکش میشود، طنجه منطقهای بینالمللی است که توسط چهار کشور آمریکا، انگلستان، فرانسه و اسپانیا اداره میشود؛ شهری آزاد برای زندگی نامتعارف باروز، به عنوان نویسندهای معتاد و ججالی، با امتیازاتی ویژه برای امریکاییها. باروز اعتیاد شدیدی به ماده مخدر اوکودُل (Eucodol) پیدا میکند. مکاتبات زیادی در این دوره با گینزبرگ دارد. در این مکاتبات، باروز بخشی از رمان جدیدش را مینویسد، رمانی که نهایتاً با نام «ناهار لخت» منتشر میشود، ابتدا با حرف تعریف: The Naked Lunch، و سپس بی حرف تعریف: Naked Lunch.
در سال ۱۹۵۹ باروز در اتاقی در هتل بیتِ (Beat Hotel) پاریس، که صاحبش از هوادارانِ نویسندگان و روشنفکران آواره است، زندگی میکند. ویلیام باروز و دوست هنرمندش براین گایسن (Brion Gysin) این هتل را «پاریس الموت» مینامند. باروز که زمانی به خاطر قتل ناخواسته همسرش به عنوان «آدمکش» تحت تعقیب قرار گرفته بود، احتمالاً با حسن صباح که به عنوان رهبر «آدمکش ها» (Assassins) در غرب شناخته میشد، احساس نزدیکی میکرد: اما هردوی آن-ها در مفهومی بزرگتر مشترک بودند: مبارزه علیه نظم موجود. حسن صباح در قرون وسطی در ایران با ترکان سلجوقی و اسلام سنی مذهب میجنگید و مؤسس فرقه نزاری اسماعیلی در ایران بود، و ویلیام باروز علیه سرمایه داری و نظم و کنترل امریکایی. حسن صباح به قلعه الموت پناه برده بود و از آنجا مبارزه علیه ترکان سلجوقی و اسلام سنی را رهبری میکرد، و ویلیام باروز از هتل بیتِ پاریس به نظم و قانون امریکایی میتاخت.
واژه Assassin در انگلیسی امروز که به معنای «آدمکش» است، در واقع شکل تغییر یافته کلمه «حشاشین» است: نامی که مسلمانان سنی ایران در قرون وسطی به حسن صباح و یارانش نسبت میدادند، اگرچه هیچ نوع سندی مبنی بر مصرف حشیش در میان یاران حسن صباح وجود ندارد. اما آیا اعتیاد باروز به مواد مخدر و علاقه اش به روان گردانهایی همچون حشیش هم باعث علاقه اش به شخصیت حسن صباح بوده؟
یکی از مشهورترین آثار باروز «آخرین کلمات حسن صباح» (Last Words Of Hassan Sabbah) نام دارد، و در میان ارجاعات فراوان او به حسن صباح معروف ترین شأن شاید در بخشی از رمان «نُوا اکسپرس» باشد که جملهای از حسن صباح را نقل میکند:
“Nothing Is True–Everything Is Permitted –” Last Words Hassan i Sabbah
«هیچ چیز حقیقت ندارد همه چیز مجاز است» آخرین کلمات حسن صباح
فرید قدمی، نویسنده و مترجم ایرانی آثار باروز به فارسی، در کتاب « Two Assassins: William Burroughs / Hassan Sabbah » این بحث را پیش میکشد که این جمله در هیچ منبع تاریخی ای از حسن صباح نقل نشده، و حتا محتوای آن با اندیشههای حسن صباح همخوانی ندارد، چراکه او مردی بسیار متشرع و متعصب بود که حتا یکی از فرزندانش را به جرم شراب خواری کُشت. قدمی تاریخ این نقل قول اشتباه را تا فردریش نیچه، فیلسوف آلمانی، پی میگیرد، و سپس این گونه نتیجه میگیرد که باروز سه شخصیت تاریخ اسماعیلیه را با هم ترکیب کرده است تا «حسن صباح» خودش را بسازد: حسن صباح، حسن علی ذکره السلام، و راشدالدین سنان، مشهور به شیخ الجبل. حسن علی ذکره السلام سومین جانشین حسن صباح بود که به سال ۱۱۶۴ میلادی در الموت اعلام قیامت کرد و تمام ظواهر دین، از جمله نماز و روزه را، بر مسلمانان بخشید و در روز هفدهم رمضان جشن قیامت را در الموت برپا کرد.
کتاب «دو آدمکش: ویلیام باروز / حسن صباح» را اُلیور هریس با یادآوری خاطره دیدارش با ویلیام باروز در تگزاس آغاز میکند و در ادامه به این سوال پاسخ میدهد که کلمه «حسن صباح» چه مفهومی برای ویلیام باروز داشته است. او که یکی از ویراستاران آثار ویلیام باروز نیز است و امروز او را مهمترین محقق آثار باروز میدانند، علاقه باروز به حسن صباح را ناشی از علاقه او به «راز» (secret) میداند. هریس در این کتاب بحث میکند که باروز احتمالاً آشنایی وسیعی با حسن صباح داشته اما خودش عامدانه بسیاری از حقایق و منابع را پنهان کرده تا بتواند فضایی راز آمیز پیرامون شخصیت حسن صباح در آثارش بسازد.
کتاب «دو آدمکش» رابطه مرموز و پیچیده حسن صباح و ویلیام باروز را برای خوانندگان انگلیسی زبان آشکار میکند: رابطهای که ابعادی شخصی، عاطفی، تاریخی و سیاسی دارد.