خبرگزاری مهر؛ گروه مجله؛ جواد شیخالاسلامی: «شاید باور نکنید ولی سال گذشته در یکی از مدارس مجبور شدیم آبدارخانه را تبدیل به کلاس آموزشی کنیم! برای اینکه بچهها از تحصیل عقب نمانند، آبدارخانه ۶ متری را خالی کردیم و ۲۰ دانشآموز را در آن نشاندیم!» اینها را «فخرایی» میگوید. تنها معاون دبستان پسرانهای در فاز ۸ پردیس که در دو شیفت صبح و عصر حدود ۱۳۰۰ دانشآموز دارد.
مشکلات مدرسه شهید سردار همدانی فاز ۸ پردیس، به همینجا محدود نمیشود؛ بلکه با کمبود معلم و معاون هم روبرو است. این را وقتی میفهمم که فخرایی قبول میکند چند کلمهای درباره شرایط دبستان شهید همدانی، صحبت کند: «من تازه به فاز ۸ آمدهام. پیش از این در فازهای یک، دو، سه و چهار بودهام و از وضعیت مدارس این منطقه اطلاع دارم. مهمترین مشکلی که ما در این مناطق داریم، کمبود مدرسه و کمبود معلم و معاون است. مدرسه در این مناطق کم است و مدارس فعال به ناچار با تعداد دانشآموز بسیار بالایی کارشان را شروع کردهاند. همین مدرسه شهید همدانی در دو شیفت صبح و عصر، نزدیک ۱۳۰۰ دانشآموز دارد. این حجم از دانشآموز در یک مدرسه واقعاً زیاد است و کار را سخت میکند. ما هم مجبور هستیم هرکسی را که مراجعه میکند، ثبتنام کنیم!»
دخترم با خودش پتو به مدرسه میبرد!
چند روزی است که شرایط نابسامان مدارس شهر پردیس به گوشم رسیده است. «قربانی» یکی از دوستانم که تازه به پردیس نقل مکان کرده میگفت دخترش را در مدرسهای ثبت نام کرده که هنوز آغاز به کار نکرده است. مسئولان مدرسه هم سردرگم شدهاند و میگویند نمیدانند مشکل تا کی حل شود. «صادقی» یکی دیگر از کسانی است که ساکن فاز ۱۱ پردیس است و میگوید: «روز اول مهر مدیر مدرسه در گروه اولیا پیام صوتی گذاشت و گفت که دیگر خسته شده و نمیتواند ادامه بدهد!» حالا اینجا هستم تا از نزدیک مشکلات دانشآموزها و مدرسهها را ببینم. ساعت حدود ۱۰ صبح به دبستان «شهید همدانی» در فاز ۸ پردیس میرسم. با اینکه چند ساعتی از شروع کلاس درس گذشته، پدر و مادرها هنوز جلوی مدرسه یا داخل حیاط ایستادهاند.
«دلاوری» مادر دو فرزند دانشآموز است که از پنج سال پیش در فاز ۸ پردیس زندگی میکند: «از وقتی که به پردیس آمدهایم با کمبود امکانات فرهنگی و آموزشی روبرو بودهایم. همین امکاناتی هم که وجود دارد آنقدر مشکل دارند که نگوییم بهتر است. کلاس بچهها هم گاهاً تا ۵۰ نفر میرسد! حیاط مدرسه را ببینید؛ وقتی هوا سرد و یخبندان میشود، بچهها از روی شیب آسفالت لیز میخورند و دست و پایشان میشکند. به غیر از این، ازدیاد سگها یکی دیگر از مشکلات این منطقه است. به خصوص الآن که زمستان شده، سگها اطراف مدرسه پرسه میزنند و بچهها اصلاً امنیت ندارند. میبینید که پشت مدرسه تپه است و سگها میتوانند از آنجا به حیاط مدرسه بیایند.»
به آسفالتهایی که نامنظم و ناهمسطح روی حیاط مدرسه ریخته شده اشاره میکند و درباره وضعیت ایمنی مدرسه میگوید: «غیر از اینها به تازگی حیاط مدرسه در چند نقطه فرونشست کرده و آنها را با آسفالت پر کردهاند. هم جلوه حیاط را زشت کرده، هم آن را برای بچهها ناایمن کرده است. ترکهای روی ساختمان مدرسه را ببینید؛ تازه مثلاً اینجا نوساز است! شرایط گرمایشی هم اوضاع بدی دارد. سال گذشته دختر من با خودش پتو به مدرسه میبرد! امسال هم نگرانیم که اتفاقی برای بچههایمان در مدرسه بیفتد.»
مدرسه ۱۳۰۰ نفره؛ کلاسهای ۴۵ نفره!
بعد از گفتگو با مادرها، خودم را به دفتر مدیریت میرسانم. آقای فخرایی معاون دبستان شهید همدانی، همانطور که صحبتهای من را میشنود سر تکان میدهد، برگههای آچهار را تا میکند، دستگاه کپی را راه میاندازد و گاه و بیگاه جواب مراجعهکنندگان، والدین، دانشآموزها و معلمها را میدهد. حتی لحظهای نیست که به کاری مشغول نباشد. فخرایی تنها معاون مدرسه شهید سردار همدانی در دو شیفت صبح و عصر است: «هر یک از کلاسهای ما، ۴۵ نفر به بالا دانشآموز دارد. حضور این تعداد دانشآموز برای معلم دشوار است؛ روند آموزشی به بچهها را کند میکند و برای من که تنها معاون این مدرسه هستم، کار سختی است. تازه در همین شرایطی که ما با کمبود معلم و معاون روبرو هستیم، دو نفر از همکارانمان هم دنبال انتقالی به تهران هستند!»
او راهحل برطرف کردن کمبود معلم در شهر پردیس را استفاده از نیروهای بومی میداند: «خود من ساکن تهران هستم و ۱۲ سال است که هر روز به پردیس میآیم و برمیگردم. رفت و برگشت روزی سه ساعت از زمانم را میگیرد. معلمی که در تهران ساکن است، چرا باید به پردیس بیاید؟ به نظر من برای حل این مشکل باید از نیروهای بومی استفاده کنند. همین الآن معلمهایی هستند که با وجود سکونت در پردیس، در تهران تدریس میکنند. خودشان هم دوست دارند در پردیس خدمت کنند، ولی مدرسه مبدأ در تهران به آنها اجازه انتقالی نمیدهد. چنین وضعیتی سخت است؛ این افراد باید روزی سه ساعت بین تهران و پردیس در رفت و آمد باشند. انرژی آنها را میگیرد، وقت آنها را هدر میدهد. اگر با وسیله شخصی رفت و آمد کنند هزینه زیادی برایشان دارد اما برای این سه ساعت و رفت و آمد با وسیله شخصی، که دردسر و مشقت بسیار دارد حقوق بیشتری تعلق نمیگیرد. تحمل این شرایط کار سختی است و باید فکری برای آن کنند. بنابراین بهترین راه استفاده از نیروهای بومی برای مدارس است.»
مدارس نوسازی که تعطیلاند!
مدیریت ۱۳۰۰ دانشآموز برای تنها یک معاون کار سختی به نظر میرسد؛ آن هم وقتی روزانه سه ساعت در رفت و آمد باشی. معاون مدرسه سردار همدانی درباره وضعیت دیگر مدارس پردیس میگوید: «مدارسی سراغ دارم که نه معاون آموزشی دارند، نه اجرایی و نه پرورشی! خود مدیر هم تازه آمده و دست تنهاست. حتی برای مدتی ظهر میرفتم یکی دو ساعت به آن مدرسه کمک میکردم و دوباره برمیگشتم. یعنی غیر از مدرسه خودم در مدرسه هم کار میکردم و کمک میرساندم. متأسفانه ما اینجا از لحاظ نیروی انسانی به مشکل بزرگی برخوردهایم. دانشآموز زیاد است؛ اما تعداد مدرسه و معلم و معاون بسیار محدود و اندک.»
تلاشهایی برای رفع کمبود مدارس در پردیس صورت گرفته اما شرایط آنطور که باید پیش نرفته، ساکنان این منطقه هنوز از کمبود امکانات آموزشی رنج میبرند و تعداد اندک مدارس فعال با حداکثر ظرفیت دانشآموز کار میکنند. چندین مدرسه در فاز ۸ پردیس ساخته شده که احداث آنها به اتمام رسیده، حتی مدیریت آنها انتخاب شده، ولی افتتاح نشدهاند و کارشان را شروع نکردهاند.
«فرزانگان»، «فرهیختگان» و «شایستگان» سه مدرسهای هستند که دقیقاً کنار هم قرار دارند اما خاک میخوردند و هر سه تعطیلاند. چندین بار در زدن و فریاد زدن هم بی فایده است. بعد از مدتی انتظار نگهبان یکی از مدارس به حیاط میآید و از میانه راه خیالم را راحت میکند: «مدرسه بسته است». همین و تمام! فرصت نمیدهد سوال دیگری را نمیدهد و برمیگردد.
فخرایی درباره مدارسی که در فاز ۸ ساخته شدهاند ولی هیچ دانشآموزی پذیرش نکردهاند، میگوید: «همانطور که وضعیت فعلی نشان میدهد حتی افتتاح مدارس جدید، بازهم مشکلات پا برجا خواهد بود. چون مشکل نیروی انسانی بسیار جدی است. امسال آموزش و پرورش بعضی همکاران را اجبار کرد دو شیفته تدریس کنند. کاری که انرژی معلم را از بین میبرد و به کیفیت آموزش صدمه میزند. ولی در این شرایط چارهای نیست که معلمها و معاونها، دو شیفته کار کنند.»
هر روز که پسرم به مدرسه میرود دلشوره دارم
از دفتر معاونت مدرسه بیرون میزنم. چیزی به زنگ آخر مدرسه نمانده، پدر و مادرهایی گوشهای از حیاط به انتظار ایستادهاند. مادری دست پسرش را گرفته و ناراحت و عصبانی از مدرسه بیرون میرود. خودش را «ارجمند» معرفی میکند. عینک شکسته پسرش را نشان میدهد و میگوید: «هر روز دلشوره دارم در مدرسه برایش اتفاقی بیفتد. ببینید عینکش چه شده! شانس آوردم که صورتش چیزی نشده. وسط زنگ تفریح بچهها هلش دادهاند و زمین خورده. با این تعداد دانشآموز نظارتی روی مدرسه و زنگهای تفریح نیست. این تعداد دانشآموز باید چهار پنج معاون داشته باشند، ولی فقط یک معاون دارند. اگر برای فرزندان ما اتفاقی بیفتد، چه کسی جواب میدهد؟» همینطور که حرف میزنیم سوار تاکسی اینترنتی میشود و میگوید: «هر جا که میتوانید بنویسید و بگویید یک کاری برای مدارس پردیس انجام بدهند.»
یکی از مادرها که از اول صبح گوشهای از حیاط دیده بودمش، وقتی میفهمد خبرنگار هستم، نزدیک میشود و خودش را «غفوری» معرفی میکند. دو فرزند دارد که یکی از آنها در مدرسه شهید همدانی درس میخواند: «این مدرسه مشکلات عمرانی و آموزشی زیادی دارد. دیوار بالای مدرسه خیلی خطرناک است و هرکسی میتواند از آن داخل شود، یا حتی ممکن است روی سر بچهها خراب شود. بعد از بارها اعتراض، تازه تعمیرش را شروع کردهاند.»
میخواهد به طبقات دوم و سوم مدرسه برویم تا اوضاع ایمنی پلهها و نردههای آن از نزدیک نشانم دهد. از چیزی که میبینم تعجب میکنم؛ فاصله نردهها آنقدر زیاد است که حتی حواسم نباشم، ممکن است خودم هم از میان آنها به پایین پرتاب شوم، چه برسد به بچههای دبستانی که نه جثه و وزنی دارند و نه حواس جمعی. این شرایط برای مدرسهای پرجمعیت خطرناکتر از خطرناک است. غفوری میگوید: «نردههای اصلاً مناسب نیستند. بچهها در این سن قدرت تشخیص خطر را ندارند و هر آن ممکن است دو سه طبقه سقوط کنند. چند بار به فرمانداری، آموزش و پرورش و شرکت عمران نامه زده و درباره مشکلات این مدرسه هشدار دادهایم ولی متأسفانه هنوز دست به کار نشدهاند. کاش قبل از اینکه اتفاق تلخی بیفتد کاری کنند.»
بعد سراغ سرویس بهداشتی و آبخوری مدرسه میرویم. آنها هم وضع نابسامانی دارند. آبخوری ارتفاع بلندی دارد و حتی یک پله برایش طراحی نشده تا دست بچهها به شیر برسد. بچهها به سختی شیر را باز میکنند. همین آبخوری هم سال گذشته بعد از آغاز مدارس ساختش شروع شد.
«اشراف خوبی روی مسائل مدرسه دارید!» تلخ میخندد: «جگرگوشههایمان اینجا هستند. هر روز نگران هزار مشکل هستم؛ از سگهای ولگرد دور مدرسه بگیرید، تا خیابان اطراف مدرسه که هیچ عابر پیاده و تابلو و علامت هشداری ندارد. از نردههای راهپلههایشان تا فرونشست حیاط مدرسه.»
دوباره رشته کلام را در دست میگیرد و از حرفهای جدیدی میزند: «زمین چمن مصنوعی را سال گذشته افتتاح کردند، ولی در کمتر از یک سال دیگر قابل استفاده نیست. چرا؟ چون دور آن فنسکشی نکردهاند. حساب کنید روزی ۱۳۰۰ دانشآموز روی این زمین چمن میدوند. زمین فوتبالی که برای چمن مصنوعی آن نزدیک صد میلیون تومان هزینه شده، کم کم کاراییاش را از دست میدهد. پایههای دروازههای فوتبال در زمین محکم نشده و ممکن است روی سر یکی از بچهها سقوط کند.»
کسی صدای مردم پردیس را میشنود؟!
سری به فاز ۱۱ پردیس میزنم. ساعت حدود یک ظهر است که داخل مدرسه دخترانه میشوم. تازه تعطیل شده و دانشآموزان رفتهاند، اما مدیر مدرسه پشت میز نشسته و تلفنی در حال صحبت با یکی از مدیران آموزش و پرورش است. خانم مدیر به کسی که پشت خط است با گلایه میگوید «آقای… ما حداقل شش تا معلم کم داریم. چرا جواب تلفن ما را نمیدهید؟ یک هفته است با شما تماس میگیرم ولی جواب نمیدهید. ما اینجا تبعید شدهایم! زندانی شدهایم! هیچکس از مشکلات ما خبر ندارد. حالا اینها هیچی؛ تکلیف خانم مولوی چیست؟» لحظاتی به صحبتهای طرف مقابل گوش میدهد، سری تکان میدهد و میگوید: «آخر با ماهی هفتصد هشتصد هزار تومان، چطور به همکاری که سابقه ۴۴ سال تدریس دارد بگویم بیا و تدریس کن؟»
ماجرا از چیزی که فکر میکردم، وخیمتر است. مشکل کمبود مدرسه و معلم، نه فقط در فاز ۸ بلکه به شکل شدیدتر در فاز ۱۱ هم وجود دارد. صبر میکنم تا تلفن مدیر مدرسه تمام شود و خودم را معرفی میکنم. میگوید: «همکار ما ۴۴ سال سابقه کار دارد، بچهها هم خیلی به او علاقه دارند، ولی حقوقی که برای این معلم در نظر گرفتهاند ماهی هفتصد هزار تومان است!» از عددی که میشنوم چشمهایم چهار تا میشود. به امید آنکه اشتباه شنیده باشم ناخودآگاه میپرسم: «ماهی هفتصد هزار تومان؟» با تلخند پاسخ میدهد «بله! ماهی هفتصد هزار تومان!»
از حقوق خودش میپرسم: «خودتان راضی هستید؟» تلخ جواب میدهد: «اصلا نگویم بهتر است! آبروریزی است! باورتان نمیشود! من ۲۴ ساعته اینجا کار میکنم. کار مدیر و معاون و معلم را انجام میدهم. آنقدر مشکل داریم که نمیدانم چه کار کنم. با اینکه همین حالا کمبود معلم داریم، نمیتوانیم از ظرفیت معلمی با سابقه استفاده کنیم. حتی در این شرایط بحرانی که یک معلم بازنشسته میخواهد به آموزش و پرورش کمک کند، خودشان نمیخواهند.»
مولوی، که گَرد چهل سال تدریس بر چهرهاش نقش بسته، گوشهای از دفتر نشسته و ناامیدانه میگوید: «پس چارهای ندارم جز اینکه قید تدریس را بزنم.» مدیر مدرسه غمزده و مستاصل به نظر میرسد: «من هم دنبال این هستم که بروم و پشت سرم را نگاه نکنم. واقعاً میروم. امسال که کارم را انجام بدهم، دیگر نمیمانم؛ ولی حق مردمی که با هزاران وعده و وعید دست زن و بچهشان را گرفتهاند و اینجا آوردهاند این نیست که برای تحصیل فرزندانشان بیخ گوش پایتخت با این همه مشکل کوچک و بزرگ دست به گریبان شوند. نمیدانم کسی صدای مردم پردیس را نمیشنود؟»