به گزارش خبرنگار مهر، بیستوسومین نشست گروه داستانی خورشید و دومین نشست مشترک با انجمن ادبی جوزا، کتاب «جنگ» اثر «لویی فردینان سلین» در حوزه هنری قم برگزار شد.
در ابتدای نشست مریم مطهریراد نویسنده به معرفی کتاب پرداخت و گفت: «صحبت از کتاب جنگ به لحاظ سرنوشتی که پشت سر گذاشته، سخت است. این کتاب شصت سال پس از مرگ نویسنده به چاپ رسیده است؛ درحالی که خود نویسنده ده سال فرصت داشته این کتاب را چاپ کند، بنابراین اگر خللی در متن کتاب موجود باشد خوردهای به نویسنده وارد نیست. از این جهت تنها میتوان ایده داستان و جهانبینی و نوع نگاه نویسنده را مورد ارزیابی قرار داد.
در ادامه محمدقائم خانی از انجمن ادبی جوزا گفت: مخالف انتشار دستنوشتههای نویسندگان هستم، به جهت اینکه اگر میخواستند پیش از مرگشان آنها را منتشر کنند، خودشان این کار را میکردند. اما برای انتشار کتاب جنگ خوشحالم چون اگر قصه را در نظر بگیریم، جنگ دارای قصه بیشتری نسبت به کتاب مرگ قسطی و سفر به انتهای شب است. جنگ هرچند حالت خاطره دارد اما جهان داستانی دارد.
وی با طرح این پرسش که چرا سلین برای ما مهم است؟، گفت: سلین مورد علاقه فضاهای روشنفکری فرانسه نبوده و لذا چندان شناختهشده نیست. او به شدت علیه انگلستان است و یک روح ضد انگلیسی در همه کارهایش است. اما او نویسنده محبوب جلال است. جلال دوستش دارد برای نثر شلخته و خاص، تیزی کلمات و شباهتهایی که بین خودش و سلین وجود دارد. برای بیپروایی و مبارزه خستگیناپذیرش علیه همه و روحیه طغیانگرش که شبیه خود اوست و شاید به همین دلایل نثر جلال شبیه نثر سلین است. البته باید اشاره کرد کتاب جنگ در مقایسه با دو کار دیگر، مرگ قسطی و در انتهای شب، شلختگی کمتری دارد.
در ادامه اسماعیل جلالی عضو دیگر انجمن ادبی جوزا گفت: داریوش آشوری در مجموع مقالات عرصهها و پرسشها، در مقاله جلال آلاحمد نکتهای درباره نثر شلخته جلال میگوید. او میگوید جلال با سهنقطههایش گاهی از توضیح دادن فرار میکرده و گاهی نیز حوصله توضیح را نداشته. با توجه به اینکه جلال کار بلند ندارد، این مقوله کمتر آزاردهنده است، اما سلین گاهی واقعاً اضافه گویی دارد و این شلختگی تمامی ندارد. به عبارتی روایت سیاه او به کمک شلختگی میآید و میتواند آنقدر آن را کش دهد.
قبول ندارم که نثر سلین شلخته است
در ادامه نشست مطهریراد نویسنده گفت: من قبول ندارم که نثر سلین شلخته است، آنچه که پیداست سلین نگاهی اگزیستانسیالیستی به دنیای پیرامون خود دارد و این ماجرا از آنجا ناشی میشود. او چه در این کتاب و در کتابهای دیگرش المانهای اگزیستانسیالیستی را به عرصه نمایش میگذارد؛ انسان در انتخاب آزاد و محکوم به انتخاب است. ما انتخابی نداریم جز اینکه انتخاب کنیم. سلین میگوید ما در دنیایی بیمعنی به سر میبریم و آنچه به این دنیا معنا میدهد ما هستیم.
در ادامه معصومه امیرزاده نویسنده گفت: «نگاه ناتورالیستی از ما میخواهد که به وقایع آنگونه که هستند بپردازیم. آنگونه که طبیعت آنهاست. اما طبیعتی فاقد شعور انسان! حیوان بدون ناطقیت. این نگاهی است که بر کتاب سلین سایه انداخته است. ناتورالیسم زمانی شکل میگیرد که شخصیت بهگونهای وارد کنش داستانی میشود که در نتیجه اعمال او، پیرنگ در شرایط جبری امور به نتیجهای خاص منجر میشود. نتیجهای که معمولاً با مرگ عجین است. شاید بتوان جنگ سلین را نوعی عکسبرداری لجامگسیخته از واقعیت توصیف کرد.
وی ادامه داد: این توصیفهای جزئی مشمئزکننده خاصیت ناتورالیسم است و راوی از بیان این واقعیتهای منزجرکننده ابایی ندارد. مثلاً از پسرکی نام میبرد که توبره داشت و خودش مثل نارنجک منفجر شده و توی شکمش دوتا موش ساکت با سرهایی متفکر از توبرهاش میخورند. در نگاه ناتورالیستی انسان کنشپذیر است، نه کنشگر. شخصیتها در داستان سلین قربانی شرایطند، در واقع اراده انسان مقهور جبر اجتماعی، اقتصادی و وراثت است. مضامینی مانند دشواری بقا، حیوانی بودن طبع انسان و ناکامی در اعمال کردن اراده فردی کاملاً در این اثر دیده میشود.
وی افزود: سلین انسانی را به تصویر میکشد که مقهور غریزه است. حیوان در قفس است و جنگ شرایط بیرون جهیدن این حیوان از قفس را فراهم کرده و طبع وحشی خود را نمایش میدهد. در تراژدیهای باستانی انسان با انجام خطا، از شأن انسانی خود عدول میکند. اما در نگاه سلینی انسان دارای سرشت روحانی نیست، رفتار او را غرایزش سامان میدهد. از این جهت است که امیال جنسی در این داستان پایانناپذیر توصیف میشود. ترسیم وضعیتی یأس زده و نکبتبار از خصوصیات این سبک است و سلین بهخوبی از پس آن برآمده است.
در ادامه جلالی گفت: زمانه اثر بهگونهای است که نیستانگاری را نشان میدهد. جنگ جهانی اول و دوم نمونه بارز این عقبگرد است. اما در کتاب جنگ، در سفیدی لابهلای سیاهیها، نویسنده عامل این همه بدبختی را هم نشان میدهد. رسماً نشان میدهد که انگلیس و انگلیسیها عامل تمام بدبختیها هستند، استعمار آنها را نشان میدهد و میگوید که آنها حتی به ما اروپاییها هم رحم نکردند و تمام سیاهیها از آنها نشأت میگیرد. اما بدبختی بزرگتر این است که ما با تمام این توصیفات، فکر میکنیم که امانمان آنجاست. گویی نشان میدهد که وقتی پلشتی به نهایت خود میرسد، ما فکر میکنیم که باز همان پلشتی مأمن ماست.
وی افزود: همچنین نکته دیگری که باید در ماجرای عشق و نیستی به آن اشاره کرد این است که آقای میرشکاک در کتاب «نیستانگاری در جریان شعر معاصر ما» میگوید: هرکدام از آن چهار نفر اصلی، یعنی نیما، اخوان، شاملو و فروغ، به چیزی پناه بردند تا آن نیستانگاری را ترمیم کنند. همه آنها شکست خوردند و پناهگاه اصلی را نیافتند، به جز شاملو که پناهگاهش عشق بود. در کتاب جنگ نیز گویی نویسنده میگوید عشق تنها عنصری است که میتواند این حجم از نیستانگاری در زمانه ما را ترمیم بکند و زندگی را تحملپذیر بکند بهگونهای که بتوان زنده ماند و دست به خودکشی نزد. این عشق را در «وداع با اسلحه» و همینطور «آمریکایی آرام» نیز میبینیم که آنها هم برای جنگ جهانی اول هستند. هرچند عشقی که در کتاب سلین مطرح میشود کاملاً زمینی و از نوع کاملاً پلشت است، اما باز هم میگوید که حتی در همین سطح هم برای آن انسانها میتواند مثل دستگیرهای باشد که به آن چنگ بزنند تا زندگی را تحملپذیر کنند و زنده بمانند.
جنگها مجموعهای از ایدهها را برای خلق آثار بزرگ نویسندگان فراهم کردهاند
در ادامه سیده عذرا موسوی بیان چند نکته را ضروری دانست و افزود: جنگها مجموعهای از ایدهها را برای خلق آثار بزرگ نویسندگان فراهم کردهاند. برخی از نویسندگان به جنگ از زاویه افتخارآمیز نگاه کردهاند و در آثار خود به رشادتهای سربازان و فرماندهان و یا نمایش نیروهای نظامی و اقدامات سیاستمداران پرداختهاند. برخی نویسندگان نیز به روایت تلخیها و رنجهای حاصل از آتشافروزی و تهاجم که افراد غیر نظامی، زنان و کودکان متحمل شدهاند پرداختهاند، روایت تلخی که روح و جسم افراد را بیمار و فرسوده میکند و بهاینترتیب ادبیات ضد جنگ را خلق کردهاند.
وی افزود: سلین نیز کتاب جنگ خود را با به تصویر کشیدن صحنههایی تکاندهنده آغاز میکند. با توجه به اینکه سلین در جبهه فرانسه قرار دارد و درست است که فرانسه در برههای به دست آلمانها اشغال شد، ولی در پایان جزو جبهه پیروز جنگ بود، سوال این است که آیا «فردینان» خود را یک قهرمان و عملش را حرکتی قهرمانانه میداند؟ فردینان در ابتدای اثر میگوید: من جنگ را در سرم به دام انداختهام. جنگ در سرم زندانی شده، ولی در انتهای اثر میگوید: بایستی ترفندی جنونآمیز پیدا کنم که تمام غم زندانی بودنم را جبران کند. زندانی سرِخودم تا همیشه.
وی ادامه داد: بنابراین با وجود ادعای اولیه، این فردینان است که زندانی جنگ شده است. از همینروست که میگوید: با خودم میگویم همه جای زمین گندیده. نویسنده با دو موتیفی که به دفعات تکرار میشود، بر مضمون اثر خود تأکید کرده است؛ یکی ولولهای که در سر فردینان بهپاست، انگار که قطاری در سرش راه میرود و دیگری بالا آوردنها (تهوع) گاه و بیگاه فردینان. با اینکه فردینان راه رستگاری را در بولهوسی میداند و آن ژل را امتداد امید، حتی در اوج لذت و همراهی با او بالا میآورد و لذت خوردن و آشامیدن غذاها و نوشیدنیهای لذیذ نیز ماندگار نیست. او دو بار میگوید: دیگر هیچ دینی به انسانیت نداشتم، حداقل آن انسانیتی که وقتی بیستسالهایم باورش داریم. سوال دیگر این است که آیا شخصیت لسپیناس و آن ژل برکشیده از بستر جنگ است؟.
وی افزود: آن ژل، زنی که نه از افسران پولدار انگلیسی میگذرد و نه از زن مستخدم هتل، آنچه را که به «کاسکاد» منتسب میداند در قالب تجارتی کثیف، خود به اجرا میگذارد. او حتی زمانی که کاسکاد را مانعی بر سر راه خود میبیند، با لو دادن او و مقدمهچینی برای تیرباران شدنش، زمینه رها شدن از شر او را فراهم میکند، حال آنکه او و کاسکاد پیش از وقوع جنگ نیز به تجارتی که آن ژل در پیش گرفته است، فکر کرده بودند.
وی ادامه داد: نکته دیگر خطای روایت است. راوی در وضعیت متعادلی قرار ندارد و از شدت تب هذیان میگوید، ولی نهتنها به هذیانگویی خود واقف است؛ بلکه به محیط و شخصیتهای دیگر اشراف دارد. حتی در آغاز روایت میداند که یک شبانهروز بیهوش بوده. چقدر این روایت، روایت یک فرد مجروحِ تب دارِ هذیانگو است؟ بااینحال، اثر روایتی مغشوش دارد که ناشی از پیرنگ آشفته اثر است و امکان شناخت بسیاری از شخصیتها و موقعیتها و پیگیری خط قصه داستان را به مخاطب نمیدهد.
در ادامه مطهریراد در ورود دوبارهاش به مسأله آمریکا پرداخت و گفت: به طور کل میتوان گفت کتاب جنگ از یک جهت الگوی درستی از جهان زمانه زیستی خود بهویژه به لحاظ چیدمان قدرت بینالمللی میدهد. جایی از داستان که اتمسفر جنگ و پوچی به طور کامل به نمایش درآمده شخصیت اصلی میگوید: اگر آمریکا میآمد وضع فرق میکرد. این اشاره به نقش آمریکا در جنگ جهانی اول و دوم اشارهای درست است که برمیگردد به سه دکترینی که آمریکا در این دو جنگ ایفا کرد که اولین آن برگرفته از همان دکترین مونرو یا انزواطلبی بود که در سالهای استقلالش برای قدرت گرفتن از آن بهره برد.
وی ادامه داد: آمریکا بار دیگر از این دکترین در جنگ جهانی بهره برد؛ تا سه سال در جنگ دخالتی نداشت و درست زمانی که کشورها خسته و ناتوان از ادامه شده بودند با قدرت و تجهیزات قوی وارد عرصه شد و مدیریت اوضاع را به دست گرفت و برای اولین بار بمبهای شیمیایی خود را بر سر دو شهر مهم و صنعتی ژاپن ریخت. اینجاست که جهانی که حالا به دو نیم تقسیم شده نگاهش به این غول تازه سر برآورده میاندازد و آنجاست که فردینان آرزو میکند کاش آمریکا با آن جسارت بیرحمانهاش میآمد و آنها را نجات میداد و نویسنده با این جمله وضع نوین جهانی را تعریف میکند.
وی افزود: کتاب جنگ از آغاز تا پایان، رسالتش را که تقبیح جنگ است، بهدرستی جلو میبرد و برای کمرنگ کردن زهر صحنههای فاجعهآمیزی که الزاماً در جایجای داستان جلوهگر است از ماجراهای حاشیهای و شبهعاشقانه بهره میبرد. از دیگر صحنههای درخشان این قصه صحنه میهمانی است. از فردینان دعوت میشود تا به خاطر مدالش از او تقدیر کنند. فردینان، پیش از دریافت مدال مورد مؤاخذه شورای جنگ قرار گرفته و قرار بود به خاطر منهدم کردن صندوقی که اهمیت امنیتی داشت مورد محاکمه قرار بگیرد، ولی نویسنده این موضوع را رها میکند. اینکه آیا عمدی رها میشود یا خطای نویسنده در کار بوده معلوم نیست، شاید کنایهای باشد به همان مدالی که به صورت تصادفی به فردینانی رسید که قرار بود محاکمه شود. بااینحال میهمانی تقدیر از فردینان، یک صحنه درخشان در باب همین معناست. ناگهان در ذهن فردینان مدال نظامی وسیله ناجوری میشود که کل مدالهای نظامی را زیر سوال میبرد و با کلمات طنزآمیز میپرسد: “مدال برای کی؟ چه کسانی این مدال را طراحی میکنند؟.
پیروز جنگ در داستان جنگ نظام سرمایهداری است
در ادامه سیده فاطمه موسوی به چند نکته اشاره داشت و گفت: پیروز جنگ در این داستان نظام سرمایهداری است. انگلیس در این داستان پیروز ماجراست، اما برنده بزرگتر آمریکاست، آمریکایی که پرچمدار نظام سرمایهداری است. انسانهای مسخ شده، خسته و زخمی، بازیگران جنگی هستند که بستر را برای پیروزی نظام سرمایهداری فراهم میکنند.
وی ادامه داد: در دو بخش به این نظام سرمایهداری اشاره مستقیم میشود. بخش اول با تصویر کشیدن فضای کاباره است که صاحبان آن نهایت استفاده را از مشکلات و فضای پیشآمده میکنند. آنها در بیست کیلومتری میدان جنگ دارند به تجارت کثیفی میپردازند که برایشان آورده بسیاری دارد، اما پس از رسیدن به اهدافشان حتی خدمتگزاران و بردههایی را که تربیت کردهاند به حال خودشان رها میکنند. یکی از آنهایی که نویسنده اشاره مستقیم به سرنوشتش میکند «دستینه» است که نهایت خدمت را به آنها کرده و از هیچ تلاشی برای کمک به ثروتاندوزی این قشر فروگذار نمیکند.
وی افزود: در اواخر داستان هم نویسنده اشاره میکند که اگر آمریکا وارد جنگ بشود سرنوشت جنگ تغییر میکند. سرنوشت جنگ، زمانی تغییر میکند که حتی جبهه پیروز هم دچار فرسودگی و خستگی شده و تقریباً همه چیز را از دست داده است و نیروی تازه نفسی که وارد میشود و پیروزی جنگ را به نام خودش سند میزند، قرار است سیستمی را به دنیا تحمیل کند که نظام سرمایهداری ست.
وی ادامه داد: در جای دیگری هم اشاره میشود که در نهایت این انگلستان است که دارد پیروز میشود و آن شخصیتی که عنوان پدر به او اطلاق میشود، کارخانهدار، سرمایهدار و در نهایت نجاتبخش قهرمانان داستان است.
کتاب جنگ رمان نیست
سپس فاطمه نفری به رمان نبودن اثر اشاره کرد و گفت: کتاب جنگ رمان نیست و ویژگیهای رمان را هم ندارد. گذشته از حفرههای پیرنگ، سلین در داستانگویی بیحوصله است و حوصله داستانپردازی ندارد. او از تجربههای زیستهاش مینویسد و البته این تجربهها گاه آنقدر تلخ است که مجال داستانپردازی را به نویسنده نمیدهد. زجرکشیدگی سلین و اینکه درد را تا نهایت کشیده است کاملاً قابل درک است. گاهی درد آنقدر بزرگ است که در چارچوب داستان و قواعد نمیگنجد و نویسنده با نوشتن، خودش را تخلیه میکند، زیرا او آنقدر درد را چشیده که خود درد است.
وی به پایان اثر اشاره کرد و گفت: جالب است در داستانی که تماماً معنا را زیر سوال میبرد و دست روی مرگ انسانیت و پوچیها میگذارد، پایان چقدر خوب رقم میخورد. گویی نویسنده این پایان را چسبانده تا حرفی بزند، وگرنه اصلاً پایان چنین داستانی نباید اینقدر خوش میبود. ضمن اینکه در داستان سراسر سیاهی که نویسنده دائماً تأکید میکند که همهچیز در ولولههای سر او غرق شده و هیچ چیزی دیگر برایش معنا ندارد، او ناگهان به فکر نجات خودش میافتد و برای نجات نقشه میکشد که با آن ژل همراه شود و به لندن برود. این پایان به لحاظ داستانی پایانی نیست که بشود به کتاب جنگ ربطش داد؛ مگر اینکه این پایان را در جهت حرف بزرگتری که همان پناهندگی به لندن که مادر تمام بدبختیهای آنهاست بشود معنا کرد.
در ادامه سمیه عالمی نویسنده گفت: دوستان میگویند که نویسنده فرصت بازنویسی نداشته و نباید کار منتشر میشده، اما اگر سلین فرصت بازنویسی هم میداشت تغییر خاص یا ویژهای در کار ایجاد نمیشد. آنچه نوشته شده برآمده از زمانهای است که او در آن میزیسته. نویسنده نشان داده که به این تجربه زیسته وفادار است و بنا نداشته به جهان خیال فرصت عرضه اندام زیادی بدهد.
وی افزود: پس از جنگ جهانی گرد مرگ بر اروپا و شهرهایش پاشیده بود و همهچیز را ویران کرده بود. انسان آن زمان آشفتهگیهای روحی و روانی و اجتماعی زیادی داشت. داستانهای ساختارگریز و خرده پیرنگی و ضدپیرنگی در همان زمان شکل گرفت تا این آشفتگیها را فریاد بزند. درواقع برای انتقال صدای اعتراض و آن محتوای خاص به ادبیات فرم ساختند. از این جهت میشود حفرههای زیاد پیرنگ یا سختگیرانهتر بیپیرنگی اثر را به محتوایش نسبت داد. در شرایط جنگ کمترین میزان تعادل را برای رعایت چارچوبها و قاعدهها داریم پس فرم هم لاجرم میلغزد سمت بی چارچوبی. آنچه در تجربه زیسته به دست میآید در قاعده سخت پیدا میشود. خواننده میگوید من خودم از نبرد برگشتم و شما میخواهید با خیال و قاعده به من عدم تعادل و مکاشفه نفس و تعادل جدید نشان بدهید. تعادل جدیدی نیست. این جهان دارد به سمت تباهی میرود تا تمام شود.
آمریکا اینجا رؤیای جهان بیستم و منجی بشر است
در ادامه جلالی در اشاره به فرم و محتوا گفت: قبلاً هم جنگ بوده اما نویسندگان پس از بازگشت از جنگ، حماسه مینوشتند، یعنی شاهپیرنگ داشتند. اما حالا در کتاب جنگ، با اثری مواجه هستیم که نویسنده از جنگ بازگشته و ضد پیرنگ یا خردهپیرنگ نوشته، چرا؟ چون آن محتوا و آن پوچی قرن بیستم تنها با این فرم قابل عرضه است. پس میتوان گفت کتاب جنگ اثری ضدجنگ نیست؛ بلکه دارد حقیقت زمانهاش را روایت میکند و به همین دلیل است که با وجود پیروزی جبهۀ فرانسه، سلین حماسه نمینویسد و همهچیز را ویران میکند؛ زیرا میگوید من به حقیقت متعهد هستم.
وی ادامه داد: نکته دیگری که وجود دارد بحث آمریکاست. آمریکا اینجا رؤیای جهان بیستم و منجی بشر است. سلین با قصهاش میگوید که ما فرانسویها باید برویم سراغ یکی از اینها، یا آمریکا یا انگلیس. اما با پایان کتاب، با طنز و به سخره گرفتن انتخاب شخصیت میگوید که ما احمقها در نهایت به جای آمریکا میرویم سراغ انگلیس که مسبب همهچیز است.
در ادامه مرضیه نفری گفت در اثر سلین، امیال آرمانی و مطلوب را نمیبینیم و همهچیز به پستترین شکل خود به تصویر کشیده میشود. منِ مأیوس و سرخورده سلین تمام اصول اخلاقی را زیر پا میگذارد تا جامعهای سرد، خشن و افسارگسیخته را نشان دهد. جنگ زشتترین و منفورترین وجه انسانها را عیان کرده است. سلین تاروپود نوشتههایش را با گناه، بیرحمی، مردمان گناهکار و پست میبافد؛ گویی انسانیت، آرمانهای بزرگ و افقهای روشن وجود ندارد. او توانسته احساسات خود را به خواننده انتقال دهد و فضای صمیمی فراهم آورد، اما همه اینها برای نشان دادن زشتیها و پلشتیهاست. چرا یک آرمان خوب نمیتواند خودنمایی کند؟ اگر هم جامعه پر از سیاهی شده، چرا نباید انسان و انسانیت در حد آرزو پایش را به این کتاب باز کند؟ انسان وقتی ناتوان از دستیابی میشود، میتواند رؤیا بسازد و قهرمان خلق کند. همیشه بعد از سختترین دورهها و تلخترین اتفاقات، روشنیها نمود پیدا میکنند. اما در این کتاب نهتنها انسانها، بلکه تمام نهادهای مراقبتی و حمایتی لنگ میزنند. گویی هیچ روزنه امیدی وجود ندارد و خواننده مجبور است همانند سلین به افق سیاه و تاریک خیره شود.
وی ادامه داد: ارزشهای اخلاقی شامل کرامت انسان، وجدان کاری، همدلی، امانت و رازداری، صداقت و … به عنوان ارزشهای اخلاقی پرستار تعریف شدهاند، اما در این کتاب، پرستاری که قرار است نقش مراقبتی داشته باشد، خود دچار انحرافات اخلاقی و رفتاری است و نمیتواند نقش خود را بهدرستی ایفا کند. سلین دوربینش را روی «لسپیناس» زوم کرده است، گویی جز او در این بیمارستان کسی نیست که رگههایی از شرافت و درستی را در او ببینیم. گویی قرار است فقط بخش تاریک وجود انسانها را ببینیم.
وی افزود: وقتی کشیش وارد داستان میشود، امیدوار میشویم. پیشفرض بر این است که کشیش باید پدری مهربان، خداشناس و شکیبا باشد. در کتابهای بسیاری مثل «برادران کارامازوف»، «خرمگس» و … کشیش به عنوان فردی فداکار، رهاییبخش و ازخودگذشته نمایش داده میشود؛ ولی در اینجا کشیش هم فردی بیمسئولیت و منفعل نشان داده میشود. جایی که کاسکاد فریاد میزند: “بین آنها بین آن دار و دسته احمقها که به صف شدهاند تا خفهام کنند یک نفر هست؟ ” آنجا انتظار داشتیم کشیش کاری کند، اما سلین ادامه داستان را اینگونه روایت میکند: “مسلماً هیچکس جوابی نداد. کشیش خیلی آرام تا دم در عقب رفته بود.” و اینگونه کشیش هم بدون هیچ کاری از صحنه حذف میشود.
وی گفت: پدر و مادر فردینان هم حال او را بهم میزنند و سلین در اینجا آخرین رشتههای محبت را هم قطع میکند، درحالیکه رفتاری از آنها دیده نمیشود که بتوان ازشان تنفر داشت. در فضای سیاسی و اجتماعی غبارآلود که هیچ امیدی به گشایش نیست و همه محکوم به ناامیدی هستند، قرار نیست هیچکس قهرمان باشد. قهرمان هم نه! حتی کمی تلاش و حرکت مثبت هم از شخصیتها گرفته شده است. اما درباره شخصیتهای منفی چنین نیست؛ لسپیناس و آن ژل نهتنها منفعل نیستند، بلکه تمام برنامهریزیها را انجام میدهند و موتور محرکه داستان هستند. گویی نویسنده بهعمد میخواهد بگوید امیدی به صلاح جهان نیست. نیاز هم نیست خیر تلاش کند، اما نیروهای شر باید بیشترین تلاش را داشته باشند تا شر بر خیر پیروز شود. جمله آخر کتاب بهخوبی این جملات را فریاد میزند: “به هر حال زندگی عظیم است، آدم همه جا گم میشود.
یکی از مهمترین عناصر شخصیتی فردینان، هیاهوی داخل سر اوست
در ادامه خانی به شخصیتپردازی سلین اشاره کرد و افزود: یکی از مهمترین عناصر شخصیتی فردینان، هیاهوی داخل سر اوست. او میگوید انگار همیشه یک دسته موزیک دارند در سر من صدا میکنند. او آرامشی که هر انسانی نزد خود دارد را ندارد و جهان او نیز بههمریخته است. یعنی عامل وحدت در جهان وجود ندارد؛ نه در مغز او، نه در جهان زیسته او. همه اتفاقها از سر تصادف است و هیچی بر هیچی ارجحیت ندارد. در این میان چه چیزی این جهان را تحملپذیر میکند؟ پرستاری به نام لسپیناس. او عنصری دارد که میشود با آن زنده ماند، نوعی کامجویی و لذتجویی، بهعلاوه حس مراقبتی که فقط در زنهاست و اگر این عنصر نباشد همه میمیرند. اینجاست که میگوید پیچ تنظیم همه دست اوست. از این طرف هم در میان مردان عنصر قهرمانی وجود دارد.
وی افزود: قهرمان آن کنش اساسی را انجام میدهد که نظم را نگه میدارد، سرنوشت جنگ و درگیریها را مشخص میکند، سمتوسوی نیروها را مشخص میکند و کنش قهرمانانه است که به این پریشانی سامان میدهد و چیزی را به ثمر میرساند، اما در کلیت سلین گزارشگر شکست است. او میگوید هیچ موفقیتی وجود ندارد و همه فقط شکست میخورند. او درباره اضمحلال و نابودی و شکست، بسیار میگوید و معتقد است زندگی این است.
وی گفت: اما گزارش او درباره زن و مرد در این کار کاملاً نمادین است. گزارش او از آن ژل نیز کاملاً نمادین است. او به نوعی پاریس است که وقتی میآید معلوم میشود همهچیز کشک بوده. اول قهرمان از هم میپاشد و بعد هم میمیرد. وقتی با آن ژل مواجه میشود، میفهمد همهچیز مسخره و مزخرف است و کل دنیا هم مسخره است. ضمن اینکه به فروپاشی قهرمان از اساس اشاره میکند. یعنی قهرمانی دروغ است و هر قهرمانی هم یک دروغگوست؛ از آن طرف هم با نشان دادن زن مراقب که قهرمانهای دروغگو را نگهداری میکند و به نوعی تاجر و توطئهچین است، میگوید کل دنیا یا توطئه است یا دروغ.
از منظر دیگر گلوله جنگ، مردها را به عنوان قدرت جامعه کشته است
در ادامه عالمی در جمعبندی نکات پایانی خویش گفت: از این جنگ یک گلوله در گوش این آدم گیر کرده و انگار قوه عاقله این اجتماع را هدف گرفته. از همین منظر برائت استهلالی هم در متن وجود دارد که نشان میدهد ما در این کار با انسانی طرف هستیم که دیگر گوشی برای شنیدن ندارد، از این منظر انسان مسئول شرایط خودش نیست؛ بلکه حاصل شرایطی است که در آن گیر افتاده و راه نجاتی هم نیست.
وی افزود: از منظر دیگر گلوله جنگ، مردها را به عنوان قدرت جامعه کشته است و این کشته شدن تعادل جامعه را به هم زده است. در این شرایط از دست زنان مراقب و حامی هم کاری برنمیآید. ساختار و قدرتی وجود ندارد که آن زن حافظش باشد و این «هیچچیز سر جای خودش نبودن» به سمت تباهی رفتن جامعه را تشدید میکند.
در ادامه فاطمه نفری گفت: از نظر شما آیا «جنگ» جزو آثار پوچگراست یا اثری اگزیستانسیالیستی است؟ با توجه به اینکه پوچگرایی معنای کل زندگی را زیر سوال میبرد و پوچی محض است، اما اگزیستانسیالیست میگوید دنیا بیمعناست، مگر اینکه ما برایش معنا بتراشیم و به زندگی معنا بدهیم. بحث زیادی حول این مسأله درگرفت.
در ادامه خانی گفت: توجه به وجود، لزوماً به معنای اگزیستانسیالیتی که سارتر بهوجود آورده نیست. در این مکتب همه گزارهها با هم معنا پیدا میکند و با وجود یک یا دو گزاره نمیتوانیم سلین را اگزیستانسیالیست بنامیم و باید او را خارج از مکاتب ادبی سنجید. اما اعضای گروه خورشید با اشاره به گفته سارتر که ما محکومیم به آزادی، یعنی انتخابی نداریم جز اینکه انتخاب کنیم و بار مسئولیت انتخابمان را به دوش کشیم، به مسأله انتخاب در پایان داستان جنگ اشاره کردند و معتقد بودند اثر جنگ میتواند اثری اگزیستانسیالیتی باشد. ضمن اینکه کتاب جنگ بسیاری از مؤلفههای ناتورالیست را نیز داراست.
همچنین مطهریراد در پایان گفت به نظرم سلین یک مینیمالیست است، او حرفهایش را زده، ولی نه صرفاً حرفهایی که در یک پیرنگ تمام و کمال علتمعلولدار اتفاق بیفتد. سلین در یک اتمسفرسازی از اوضاع روحی خودش میگوید که دیگر نه انسانیت برایش مانده و نه وجدان و اینجاست که میگوید، همهچیز برای هیچ و این عبارت چقدر برای نام کتاب مناسبتر بود.
گروه داستانی خورشید هر ماه به بررسی یکی از آثار شاخص در ادبیات داستانی ایران و جهان میپردازد و این دومین نشست مشترک گروه داستانی خورشید و انجمن ادبی جوزا بود.