گریه؛ صدای یک سوگ جمعی است، سوگی برای طبیعت، برای رودهایی که دیگر نمیبارند، برای جنگلهایی که خاکستر میشوند، و برای نسلی که جوانیاش را در نابرابری و بیعدالتی از دست داده است.
به گزارش پیام خبر، نمیدانم باید برای آتشسوزی جنگلهای هیرکانی بگریم یا برای هوای آلودهی شهرمان؛ برای سمی که با هر […]
گریه؛ صدای یک سوگ جمعی است، سوگی برای طبیعت، برای رودهایی که دیگر نمیبارند، برای جنگلهایی که خاکستر میشوند، و برای نسلی که جوانیاش را در نابرابری و بیعدالتی از دست داده است.
به گزارش پیام خبر، نمیدانم باید برای آتشسوزی جنگلهای هیرکانی بگریم یا برای هوای آلودهی شهرمان؛ برای سمی که با هر نفس، سرب را در ریههایمان مینشاند و بذر سرطان میپاشد. برای بیآبی، برای سدها و رودهایی که خشک شدند؛ زایندهرود، ارومیه، کوهدشت و همه جویبارهایی که دیگر اشکی برای باریدن ندارند.
امروز جنگلبانان مازندران برای شعلههایی که درختان کهنسال را بلعیدند گریستند، و ما نیز سالهاست برای جوانیای که به پیری بدل شد و عمری که در نابرابری و بیعدالتی بر باد رفت، همپای آنان اشک میریزیم.
جنگلهای هیرکانی، با قدمتی میلیونساله، میراثی هستند که هر شعله آتش، بخشی از تاریخ و حافظه زمین را میسوزاند.
آلودگی هوا، با سرب و سم، نه فقط ریهها را میخراشد، بلکه آینده کودکان را هم تیره میکند.
رودهایی چون کوهدشت، زایندهرود و ارومیه، که روزی زندگی و شادی میآوردند، امروز به نماد خشکی و بیتدبیری بدل شدهاند.
گریه؛ صدای یک سوگ جمعی است، سوگی برای طبیعت، برای رودهایی که دیگر نمیبارند، برای جنگلهایی که خاکستر میشوند، و برای نسلی که جوانیاش را در نابرابری و بیعدالتی از دست داده است. این گریه، فقط اشک نیست؛ فریادی است که نشان میدهد هنوز دلها زندهاند و هنوز امیدی برای تغییر باقی مانده است.
این اندوه، اگرچه سنگین است، اما میتواند به نیرویی برای ایستادن و مطالبهگری بدل شود. همانطور که جنگلبانان مازنی گریه کردند، گریه ما هم میتواند به صدایی جمعی تبدیل شود؛ صدایی که از دل خاکستر، خواستار زندگی دوباره برای طبیعت و عدالت برای انسانهاست.